
با جین سیبرگ یک فیلم ساختم
فیلیپ گَرِل
شادی ماندنی
تاریخ انتشار: ۱۳۹۸-۰۸-۱۲
در سال ۱۹۷۴ فیلیپ گرل فیلمساز کهنهکار ۲۶ سالهای بود با ۵ فیلم بلند و تعدادی فیلم کوتاه که بعضی در طول یک شب تحت تاثیر الاسدی ضبط شده بودند، بعضی در صحرای مراکش، بسیاری با حضور منبع الهامش، خوانندهی آلمانی، نیکو، و همه در خدمتِ فرمِ تصویرسازِ شاعرانهای که با استفاده از آزادی موج نوی فرانسه راه تازهای از زیرِ زمین باز کرد تا تمثیلهای ماندگاری از زوجها و خانوادهها خلق کند.
جین سیبرگ ستارهی ۳۶ سالهی آمریکاییای بود که در پاریس زندگی می کرد، استعداد کشفشده توسط اتو پرمینجر، بازیگر افسانهای نقش پاتریشیا، دختر سرکشِ فیلمِ اولِ ژانلوک گدار، از نفس افتاده، که حالا برای بازی در فیلمِ پرفروش فرودگاه بین مردم شناخته شده بود. همانطور که گرل در یادداشتی که بعد از مرگ سیبرگ در روزنامه چاپ شد توضیح میدهد، رابطهی این زوج عجیب در اثر دیداری اتفاقی شکل میگیرد. با هم تنهایی عمیق را ساختند، فیلم صامت سیاه و سفید ۳۵ میلیمتریای که تقریباً تمامش از نماهای نزدیک تشکیل شده و تجربهی سینمایی کاملاً منحصربهفردی است. تنهایی عمیق، با ثبت باشکوه و فراموش نشدنی چهرهی زنانه، به عظمت کاری درمیآید که درایر در مصائب ژاندارک با رنه فالکونتی کرده بود.
گاهی با بازیگران دیگر، تینا امونِ مسحورکننده، و لحظاتی لورن ترزیف و ژان پیر کالفون، اما اغلب تنها. تصویر ذهنی حاصل این کار بیشک دردناک (با خودکشیِ پنج سال بعد سیبرگ با قرص خواب آزاردهندهتر هم میشود) اما عمیقاً مبهم است. چرا که این فیلم در وهلهی اول فیلمی دربارهی اجراست. بازیگرِ مِتُد[1]، جین سیبرگ، تصمیم میگیرد ما چه ببینیم و ما باید تصمیم بگیریم چه چیز واقعی است: او چه حسی دارد و چه چیزی حقیقی است. کسی که معتقد باشد فیلمی دربارهی بازیگری تا حدی تمرینی برای اجرای اصلی است، ممکن است به این هم فکر کند که وقتی گرل و سیبرگ توافق کردند صحنهای از خودکشی سیبرگ ضبط کنند چه اتفاقی افتاد. صحنه همانطور که حرفش را زده بودند پیش رفت، رفتنِ سیبرگ به تخت و خوردن مشتی قرص. اما همین که سیبرگ از درد به خود پیچید،گرل ترسید، دوربین را رها کرد و به کمک زنی شتافت که مرگ خود در پنج سال بعد را تمرین میکرد. دلخراش بله، اما اصلاً اندوهناک نیست: صورت سیبرگ به طورِ غیرمعمولی با طیف وسیعی از احساساتْ زنده است، هجوم خلسهآور دانههای تصویر و قدرتِ سیبرگ وقتی به دوربین نگاه میکند و مستقیماً با مردِ پشت دوربین حرف میزند. این نگاه خیره به دوربین ادامهی نگاه پاتریشیای از نفس افتاده است وقتی که در پایانِ فیلم به لنز دوربین زل میزند و تماشاگر را به مبارزه میطلبد تا او را برای خیانت به معشوقش میشل قضاوت کند. در تنهایی عمیق نگاه خیره به دوربین فقط خطاب به فیلمساز است و هیچ شکلی از مبارزهطلبی در آن وجود ندارد. مخاطب هم نادیده گرفته نشده: برعکس، گرل با دعوتِ ما به تماشای صمیمیت بین بازیگر و کارگردان از یک سوی دوربین به سوی دیگر، با سخاوتمندی وجه دیگری از سیاحت مادامالعمرش در رابطهی بین زنان و مردان را آشکار میکند.
نیکلاس الیوت
« با جین سیبرگ یک فیلم ساختم»
هنرمند بودم. هنوز سی سالم نشده بود. اغلب تنها در اتاقی به هم ریخته زندگی میکردم. فیلمهایم خوب نبودند. برای فیلمهایی که با هیچ میساختم فیلمنامه مینوشتم.
با جین آشنا شدم، بازیگری که دیگر فیلم نمیساخت.
خواست خودش را بکشد.
زنی با صورتِ جین در رویایی بر من ظاهر شد.
(اتاق خالی بود، در باز بود. از چارچوبِ در میشد دیوار کلیسایی را دید. شبح صورت رنگپریدهای داشت. شبح گفت: «الان باید بروم. میروم آنجا، پشت این کلیسا. همیشه میتوانی آنجا پیدایم کنی.»)
مثل شبحِ تئوفیل گوتیه[2]، که در آن زنی که خودکشی کرد در آینه پدیدار میشود و مرد جوان را به سوی مرگ میبرد، جین مرا به دنیای بعدی فرا میخواند...
اما داستان در واقعیت اینگونه رخ داد.
آن روز در اتاقم بودم؛ با دقتی برآمده از عادت، حشیش میکشیدم.
آفتابِ زمستانی پشت پردهها غروب میکرد. با لباس کامل بر تن خوابم برد. نیمه شب بیدار شدم و توی بالشم گریه کردم. ظهر به خیابان رفتم. اتفاقی یکی از دوستانم الیزابت را دیدم که مرا به خانهی زوجی که قرار بود پیششان ناهار بخورد، برد. سر راه یک گل زنبق خریدم که به بازیگری که نمیشناختم و سرزده به خانهاش کشانده میشدم، بدهم. قرار بود دوباره ببینمش.
او را در اتاقم، در خانهاش و در کافهای ملاقات میکردم.
از پنجره بارش برف در حیاط را تماشا کردم.
با جین یک فیلم ساختم.
از صورتش فیلمبرداری کردم. جین گاهی گریه میکرد.
پشت دوربین ایستادم. جین بازیگر اکتورز استودیو[3] بود و درامهای روانشناختی را بداههپردازی میکرد. فقط از صورتش فیلم گرفتم و شرایط فیلمبرداری را مخفی نگه داشتم. وقتی این تصویر را تمام کردم، نسخهی اولیهی فیلم جین را، که معتقد بود خیلی خوب شده، بهش دادم. جین در فیلمهای زیادی بوده، اما از فیلمی که تماماً به او اختصاص داشت لذت میبرد. در این فیلم میتوانستی روحش را هم که بسیار زیبا بود ببینی. جین فیلمنامهای نوشت: «و حالا میخواهم دربارهی اورلیا حرف بزنم...» شعرهایی هم نوشت که چاپ شدند. بین همذاتپنداری با اورلیای نروال[4] که میخواست که به سبکی مدرن اجرایش کند و ژاندارک که نسخهی آمریکاییاش را اجرا کرده بود، در نوسان بود. در بیمارستان بستری شد. شوکهای الکتریکیای که جین تحمل میکرد، راه به سوی سیری تراژیک بردند. از لابراتوارهای سینمایی بیرونِ شهر برمیگشتم خانه. در مسیر رودخانه قدم میزدم. آخر تابستان بود.
ماهیگیران در مقابل آفتابِ در حالِ غروب ایستاده بودند.
داشتم از بازار کهنهفروشهای پورت د کالیگانکورت رد میشدم؛ ساختِ فیلم جدیدی تمام شده بود و بابت خلاصی از آن خوشحال بودم، که ناگهان روی پیادهرویی به عکس جین روی صفحهی اول روزنامهی عصر برخوردم:
«جین سیبرگ خودکشی کرده است»...
فیلیپ گرل، ۱۹۸۴