
درباره بعضی از شکلهای حسادت در سینما
حسام امیری
تاریخ انتشار: ۱۳۹۹-۰۲-۲۸
در زندگی واقعی تحمل آدمهای حسود دشوار است و آنها هم خود و هم دیگران را آزار میدهند. اما تاریخ هنر به نوعی مدیون هنرمندان و شخصیتهای حسود است چرا که آنها به لطف قدرت خارقالعادهی حسادتشان توانستهاند گوشههای مخفی و کنجهای پنهان احساسات بشری را کشف کنند. در اینجا به طور موجز از حسادت به عنوان یک ادراک مینویسم نه به عنوان یک بیماری یا رذالت. از مناطق تازهای که توسط ادراک شخصیتهای حسود در دنیای سینما گشوده شدهاند.
برخلاف آنچه که میگویند حسادت یکی از پیامدهای عشق نیست بلکه روی دیگر آن است. برای یک عاشق معشوقه همچون جهانی ناشناخته است که فضایی از نشانهها و علامتهای دروغین تولید میکند و همین ناشناخته و دروغین بودن نشانههاست که موجب عشق (و حسادت) میشود. ما نمیدانیم چرا عاشق یک نفر میشویم و یا به بیان بهتر چون چنین چیزی را نمیدانیم عاشق او میشویم (یکی از تفاوتهای آگاپه با اروس در یونان). به همین دلیل هم در عشق حسادت میورزیم، چون نمیدانیم و چون نمیشناسیم. همانطور که دلوز، درباره پروست، مینویسد هم عشق و هم حسادت بر مبنای کششی ناخواسته به سمت یک امر مبهم و مرموز شکل میگیرند. هر دو با یک راز بزرگ طرف هستند، با یک معمای مکتوم. وقتی که به یک امر ناشناخته و رازآمیز گرایشی شدید داشته باشیم طبیعی است که عوارضی همچون پارانویا، اضطراب و کنجکاوی را هم تجربه کنیم. پروست حتی پا را یک قدم جلوتر میگذارد و اعلام میکند که حسادت ژرفتر و اساسیتر از عشق است. برای او نسبت میان این دو همانند نسبت نور و سایه است. کلوزو این را خوب فهمیده بود و تصمیم داشت در اقدامی جنونآمیز، که در نهایت منجر به مرگش شد، سیمای حسادت را فقط به کمک نور و سایه بر روی چهره رومی اشنایدر تصویر کند.
عشق میتواند داستانهای سینمایی را جلو ببرد، برگرداند، سرعت ببخشد، از کار بیاندازد و دگرگون کند. حسادت هم توانایی مشابهای در انجام این کار دارد. حتی میتواند ژانرها و سبکها را از یکدیگر متمایز کند. در کمدیرمانتیکهای کلاسیک، بخصوص در کمدیهای ازدواج مجدد، حسادت پادشاه احساسات است. در این کمدیها یک زوج که به دلایل متفاوتی در ابتدای فیلم از یکدیگر جدا شدهاند پس از چیرگی بر موانع موجود در پایان دوباره به یکدیگر میرسند. در فاصله بین فراق ابتدایی و وصال پایانی معمولاً این نیروی حسادت است که بدون رقیب جولان میدهد و پیوستار داستان را پشت سرهم بالا و پایین میکند. حسادت در کمدیرمانتیکها هرگز مرگبار و غیرقابل جبران نیست، به این دلیل که در بیشتر مواقع توانایی و امکانات دو طرف برای حسادت ورزیدن برابر است. رایجترین نوع برابری این است که هم زن و هم مرد در دوران فراق یک معشوق یا معشوقه داشته باشند. در فیلمهای دلپذیری که کری گرانت و آیرین دان زوج اصلی کمدی را تشکیل دادهاند چنین نبرد برابری را میتوان مشاهده کرد. در این فیلمها هر دو نفر وارد یک رابطهی دیگر شدهاند و به لطف این رابطهی جدید میتوانند فشار حسادتشان را با برانگیختن حسادت طرف مقابل آرام کنند. در اینجا یک نیروی متعادل کننده در کار است که میتواند ضربات مرگبار حسادت را بگیرد، فشارهای عاطفی را دوطرفه کند و آشوب ناشی از آن را درون یک کمدی جا بدهد. در بعضی کمدیهای دیگر (به عنوان نمونه قرن بیستم) با اینکه یک طرف حسود است و طرف دیگر مشکوک به داشتن رابطه است اما شخص حسود از لحاظ اجتماعی قدرت و امکانات بیشتری دارد. در اینجا هم نیروی برانگیزانندهی حسادت با نیروهای دیگر برخورد کرده و به تعادل میرسد. یکی دیگر از ویژگیهای کمدیهای ازدواج مجدد بیرون ریختن احساس حسادت و کار کشیدن از آن است. در این فیلمها شخصیتها حسادت را حمل نمیکنند و در خودشان نگه نمیدارند بلکه آن را به بیرون از خودشان فرا میافکنند و به اصطلاح آن را خالی میکنند.
در ملودرامها، برخلاف کمدیهای ازدواج مجدد، حسادت بیرون ریخته نمیشود بلکه معمولاً توسط شخصیتها حمل شده و درونی باقی میماند. شخصیتهای ملودراماتیک ناتوان از بیرون ریختن نیروی حسادت هستند و به هیچ عنوان نمیتوانند از آن کار بکشند. همانطور که گفته شد در کمدیهای ازدواج مجدد از یک طرف نیروی دو طرف برابر است و از طرف دیگر طرفین با ترفندهای ویژه خود از حسادتشان کار میکشند. در ملودرامها اما از یک سو شخصیت عاشق (معمولاً زن) به وضوح از معشوق خود ضعیفتر است (به لحاظ جایگاه اجتماعی، خاستگاه طبقاتی، کبر سنی و یا حتی مشکلات فیزیکی) و از سوی دیگر قادر به بیرون ریختن و به کار انداختن نیروی حسادت خود نیست. هر اندازه که در کمدی فضا باز است و شخصیتها ارادهی وصفناپذیری دارند، در ملودرام موقعیتها به بن بست رسیدهاند و شخصیتها ناتوان از اراده کردناند. یک نمونه مناسب برای نشان دادن بنبست ملودراماتیک فیلم میلدرد پیرس است. در اینجا جان کرافورد نمیتواند حسادتش را به خشم، نفرت یا هر چیز دیگری تبدیل کند. به دلیل سن و سالش، به خاطر جایگاه اجتماعیاش و البته به یک دلیل مهم دیگر: دخترش نفر سوم رابطه است. در بنبستها و انسدادهای اساسی ملودراماتیک هرگونه اقدام برای بیرونی کردن حسادت ممکن است پیامدهای ناگواری را داشته باشد و ژانر فیلم را به یکباره تغییر دهد. در به خدا واگذارش کن شخصیت اصلی، جین تیرنی، در میانههای فیلم از روی حسادتش دست به کاری میزند و برادر معشوقش را غرق میکند. این اقدام او بلافاصله ژانر فیلم را تغییر میدهد. از یک فیلم ملودرام به یک فیلم نوآر.
بسیاری از ژانرها، مانند کمدیرمانتیک و ملودرام، از حسادت برای پیش بردن داستان استفاده میکنند ولی خود حسادت در ذات خودش همواره پای یک ژانر دیگر را به میان میکشد: ژانر کارآگاهی. (در بسیاری از فیلمها شخصیت حسود برای پاییدن معشوقهاش به طور مشخص از یک کارآگاه استفاده میکند، مانند فیلم بی وفای شما). هر شخصیت حسودی به یک معنا کارآگاهی بالفطره است. او در هر گفته و کردهی معشوقش به دنبال سرنخها و ردپاهای خیانت میگردد. رازها، مرزها و سکوت معشوق برای او نشانههایی هستند از جرمی پنهان که باید توسط او رمزگشایی شوند. او البته بیشتر شبیه کارآگاهی است که از کارآگاه بودن خودش در عذاب است. شخصیت حسود دست و پا میزند درباره معشوقش بیشتر بداند ولی وقتی دانستههایش بیشتر شد آرزو میکند که کاش کمتر میدانست و به این طریق در یک مارپیچ خطرناک به مرور به درجه جنون میرسد و سکوت و صفای عشق او برای همیشه از دست میرود. او همچون کارآگاهان زبده شیفته کنار هم گذاشتن جزییات و پازلهاست. تکههای جزیی را کنار همدیگر قرار میدهد و یک داستان خیالی میسازد. او برای پر کردن فضاهای خالی در زندگی گذشته و کنونی معشوق خود به همه چیز با دقت مینگرد، اسامی را کنار همدیگر میگذارد و صحنهها را بازسازی میکند. در فیلم جهنم، ساختهی شابرول که در واقع بازسازی فیلم ناتمام کلوزو است، مرد حسودِ فیلم واجد ریزبینی و جزیینگری ماهرترین کارآگاهان تاریخ سینماست. در جایی از فیلم زنِ او به همراه یکی از دوستانش در کنار دریا مشغول پیادهروی و گردش است و شخصی هم با دوربین آماتوری خود از آنها فیلم میگیرد. در چند صحنه بعد این فیلم خانگی را روی پرده پخش میکنند و همگی در حال تماشای آن هستند. در این میان مرد حسود ناگهان برآشفته میشود و با دستش بر روی میز میکوبد. او در آن فیلم جزییاتی را میبیند که دیگران حاضر در اتاق به هیچ وجه قادر به دیدنشان نیستند. او میتواند با قطعات کوچک جدا از یکدیگر داستانهای طویل و پرهیجان برای خودش بسازد. این ادارک قدرتمند پروستی اوست. برای پروست راه حل نهایی برای مقابله با حسادت اسیر کردن معشوق است. (او در مواقعی که آلبرتین به خواب رفته هم آرامش دارد). اما این کار هم در نهایت برای او راضی کننده نیست چرا که میخواهد وقتی معشوقش آزاد است احساس حسادت نکند. ترنس استامپ هم در فیلم کلکسیونر همچون پروست زنی که دوست دارد را، مانند پروانههای خشک شدهاش، اسیر میکند اما کمکم متوجه میشود که این ترفند نمیتواند او را آرام کند. او نمیتواند رازهایی که به دنبالش میگردد را زندانی کند چرا که از اساس رازی وجود ندارد. حسادت چنان ماشینی است که جزییات بیاهمیت را به انتزاع میبرد و در آنجا به کمک آنها واقعیت را دوباره از نو بازسازی میکند. با اینکه شخصیتهای حسود سینمایی خودشان رنج میبرند اما میتوانند برای تماشاگران ادراکات جدیدی در مواجهه با سینما خلق کنند. وجود یک ادراک آمیخته با حسادت در فیلم توجه ما را بیش از پیش به جزییات پراکنده جلب میکند و مسیرهای زیرزمینی و جدیدی را درون داستان میگشاید .
مورد حسادت در سینمای چند کارگردان بسیار ویژه و ممتاز است. در گرل، دوایون، استاش و البته پیالا. افرادی که تحت عنوان فیلمسازان پساموج نویی نامیده میشوند. در آثار این فیلمسازان حسادت فقط یک احساس شخصی نیست و با نوعی ماخولیای مرتبط با نفس زندگی گره خورده است. گرل یکی دوبار از زبان شخصیتهایش اعلام کرده که رابطه شبیه حرکت برفپاکنهای ماشین است. وقتی یک برفپاکن به سمت خودش رو به پایین میرود دیگری هم به دنبالش کشیده میشود و هنگامی که به انتها رسید این بار نوبت برفپاکن دوم است که به سمت خودش برود و دیگری را به دنبال خودش بکشد. این رابطهی برفپاککنی میان شخصیتها را در بسیاری از فیلمهای سه کارگردان مذکور دیگر هم میتوان مشاهده کرد. دو نفر با یکدیگر زندگی میکنند. اولی سرد و بیتفاوت است و دومی عاشق و حسود. جلوتر که از یکدیگر جدا میشوند جایشان با یکدیگر عوض میشود. در اینجا احساس حسادت فقط میلی شخصی برای تملک دیگری نیست. یک احساس کلی از تجربه از دست دادن است. احساس گذر زمان و اینکه همه چیز در حال ناپدید شدن است. فقط وقتی میفهمیم چیزی را برای همیشه از دست دادهایم چنین احساسی را تجربه میکنیم. احساس از دست دادن موج نو. احساس از دست دادن سینما. احساس از دست دادن جهان. احساس از دست دادن نیکو. حسادت به زمان که همهی چیزها را به طرز بازگشتناپذیری با خود میبرد.