
میکی موس
والتر بنیامین
حسام امیری
تاریخ انتشار: ۱۴۰۰-۰۲-۱۸
«همه چیز از یک موش شروع شد». این جملهای است که والت دیزنی، شاید با کمی اغراق، دربارهی یکی از بزرگترین آفریدههای خود یعنی میکی موس میگوید. میکی موس در واقع پسر معنوی اسوالد خوششانس بود؛ خرگوشی که در سال 1927 توسط دیزنی و آب ایورکس خلق شده بود اما دیزنی به خاطر مسائل حقوقی نتوانست کار بر روی آن را ادامه بدهد و به ناچار خرگوشِ کارتونی خود را، به کمک ایورکس، به یک موش تبدیل کرد. علاقهی دیزنی به موشها به دوران زندگیاش در کانزاس برمیگردد. او شبها حین کار مهمان موشهایی بود که به دفتر او میآمدند و توی زبالهها به دنبال غذا میگشتند. در میان این موجودات، نظر دیزنی بیش از همه به یک موش قهوهای رنگ جلب میشود که نسبت به بقیه خجالتیتر است. او موش را نزد خود نگه میدارد و به مرور چیزهایی به او یاد میدهد. سفر دیزنی به هالیوود اما در ادامه موجب جدایی این دو دوست میشود و دیزنی تا مدتها از اینکه حیوان خانگی را با خود به هالیوود نیاورده احساس پشیمانی میکند. بعد از ناتمام ماندن پروژهی اسوالد، دیزنی ایدهی یک شخصیت موشمانند را با ایورکس در میان میگذارد و از او میخواهد روی طراحی آن کار کند. دو دایرهی بزرگ برای سر و بدن، دو دایرهی کوچک برای گوشها و چند استوانه برای دستها و پاها؛ میکی موس طوری توسط ایورکس طراحی میشود که با کمترین پیچیدگی بیشترین سرعت و شتاب را داشته باشد. او به سرعت تبدیل به اولین سوپراستار کارتونی سینما میشود و بسیاری از آمریکاییها را به سالنهای سینما میکشاند. موفقیت و شهرت او دو دلیل عمده دارد: نخست اینکه او نخستین موجود سخنگوی تاریخ سینماست. شانس با میکی موس یار بود که درست در زمان پیدایش سینمای ناطق به دنیا آمد و توانست اولین حیوانی نام بگیرد که در طول تاریخ حرف زده است (در ابتدا خود والت دیزنی به جای او حرف میزد). بجز این، هماهنگی صدا با حرکات، ضربات و بزنبکوبهای میکی موس نتیجهای بسیار شگفتانگیز داشت و تماشاگران آن زمان را به شدت تحت تاثیر قرار میداد. دلیل دوم محبوبیت میکی موس هم این بود که او، برخلاف نمونههای کارتونی پیشین، شخصیت داشت. یک موجود زرنگ و خرابکار اما نه چندان شرور که قادر بود با دیگران ارتباط برقرار کند و نوعی جایگاه مشخص برای خودش بسازد. میکی موس در نسخههای اولیه به انسانها شباهت کمی دارد. او دو دست داشت اما فقط با چهار انگشت؛ انگشتانی که به مرور زیر یک جفت دستکش سفید پنهان میشد. شباهت او به گونهی انسانی فقط به اندازهای بود که تماشاگران بتوانند به او نزدیک شوند. بعد از یکی دو دهه اما میکی موس به مرور به انسانها شباهت بیشتری پیدا کرد و به نوعی نمایندهی رفتارها و اخلاقیات جامعهی آمریکایی شد. امری که در نهایت مرگ این شخصیت افسانهای را در اواخر دههی چهل رقم رد.
میکی موس در اواخر دههی بیست و اوایل دههی سی جایگاه ویژهای در سینمای آمریکا داشت. در دوران رکود بزرگ، او نوعی از اتوپیای آنارشیستی را در ذهن تماشاگران دلزدهی آن زمان زنده میکرد و وعدهی یک خرابکاری عظیم را به مشتاقانش میداد. وارث کمدینهای بزرگ دوران صامت و بشارت دهندهی رقصندههای دوران آتی؛ ترکیبی از «باستر کیتون دُمدار و فرد آستر جونده.» مری پیکفورد او را به عنوان ستایشبرانگیزترین بازیگر تاریخ سینما معرفی میکرد و فرانک کاپرا خود را ادامهدهندهی راه او میدانست. محبوبیت او اما فقط محدود به آمریکا نمیشد و بسیاری از مردم در سرتاسر جهان او را میشناختند. حتی فیلمسازی مانند آیزنشتاین هم دلباختهی جنبش و تحرک این موجود کوچک آمریکایی بود و او را «نخستین مشارکت اصیل آمریکا در فرهنگ» قلمداد میکرد. همهی دنیا میکی موس را دوست داشتند، البته بجز نازیها. در نگاه آلمانیها او ساخته و پرداختهی یهودیها، نمایندهی آزادی آمریکاییها و تداعیکنندهی شورش کمونیستها بود. چیزی در میکی موس وجود داشت که رویای هیتلر را از اساس به زیر سوال میبرد: آنارشی، طغیان و نفرت از هرگونه اطاعت و تسلیمی. یک نقد در مجلهی سینمایی آلمانی فیلم کوریه در سال 1331 اینگونه به پایان میرسد: «حیوانات موذی را بیرون کنید! مرگ بر میکی موس، زنده باد صلیب شکسته!»
همهی آلمان اما از میکی موس متنفر نبودند. به عنوان نمونه والتر بنیامین یکی از هواداران سفت و سخت او به شمار میآمد. پر بیراه نیست اگر بگوییم این موش کارتونی دقیقاَ در کانون فلسفهی منحصربفرد بنیامین قرار میگیرد: هم نشان از فرمهای قدیمی قصهگویی دارد و هم توسط نوترین ابزارهای تکنیکی بازتولید میشود. بنیامین به طور مشخص در سه متن خود به سراغ میکی موس میرود. در «کار هنر در دوران بازتولید مکانیکی» از میکی موس به عنوان یک رویای جمعی نام برده میشود که قادر است دوگانههایی که پیش از میان دنیای خواب و دنیای بیداری برقرار بود را از میان بردارد. در «فقر و تجربه» بنیامین مینویسد میکی موس رویای یک هستی ساده اما پرشکوه را به انسان معاصر نشان میدهد که انرژی لازم برای تحققش در واقعیت وجود ندارد. او در اینجا دست بر روی یکی از تناقضهای بنیادین موجود در این فیلمهای کارتونی میگذارد و نشان میدهد که چگونه معجزات میکی موس که به لطف تکنولوژی رخ میدهند در نهایت خود تکنولوژی را به استهزا میگیرند. در نخستین متن بنیامین دربارهی میکی موس که در سال 1935 نوشته شده هم میتوان چنین اشاراتی به تناقضات ذاتی در ساختهی والت دیزنی را مشاهده کرد. این جستار کوتاه «میکی موس» نام دارد و در واقع حاصل تاملات بنیامین بعد از گفتگو با دو دوست خود، گوستاو گلوک و کورت وی، است. به باور فیلسوف آلمانی میکی موس در عین اینکه سبعیت موجود در سرمایهداری را نشان میدهد قادر است راههای گریز از این مناسبات را هم به تماشاگرانش نشان دهد. این فیلمها جهان متمدنی را به تصویر میکشند که تحت تسلط قوانین مالکیت و بوروکراسی از هرگونه تجربهای خالی شدهاند و در آستانهی نابودی قرار گرفتهاند اما همزمان یادآور میشوند که نجات یافتن در این دنیای ویرانه هنوز ممکن است، حتی توسط موجوداتی که هیچ شباهتی به انسان ندارند. مسالهی اصلی برای بنیامین در اینجا نجات است، نجات از تمدنی که چند سال بعد از نوشته شدن این مقاله چنان بربریتی از خود نشان میدهد که در طول تاریخ بی سابقه است. او در پایان مقاله یک بار دیگر به فرم محبوب روایتپردازی خود یعنی قصههای پریان برمیگردد و فیلمهای میکی ماوس را ادامهی آنها معرفی میکند. بنیامین در جایی دیگر نوشته بود که قصهی پریان از دیرباز بزرگترین ناصح بشریت بوده و تا ابد هم در چنین مقامی خواهد ماند چرا که فقط این فرم باستانی ادبی میتواند یک درس بزرگ را به انسان بیآموزد: «درس ترس، درس فرار.»
میکی موس
از یک گفتگو با گوستاو گلوک و کورت وی!
مناسبات مالکیت در فیلمهای میکی موس: اینجا برای اولین بار دست یک نفر، حتی بدنش، میتواند دزدیده شود.
مسیری که میکی موس دنبال میکند بیشتر به مسیر یک پروندهی اداری شباهت دارد تا مسیر یک دوندهی ماراتن.
در این فیلمها بشریت خودش را برای نجات از تمدن آماده میکند.
میکی موس ثابت میکند یک موجود میتواند نجات بیابد حتی وقتی هیچ شباهتی با یک انسان نداشته باشد. او تمام سلسلهمراتبی که در آن قرار بود انسان در بالاترین درجه قرار بگیرد را مختل میسازد.
این فیلمها تجربه را، ریشهایتر از همیشه، انکار میکنند. کسب تجربه در چنین جهانی به زحمتش نمیارزد.
شباهت به قصههای پریان؛ از آنجا که در قصههای پریان مهمترین و حیاتیترین رویدادها بیشتر به شکلی غیرنمادین و غیرمحیطی پدیدار میشوند. شکافی عمیق میان آنها با موریس مترلینگ و ماری ویگمن وجود دارد. تمام فیلمهای میکی موس بر اساس درونمایهی ترک خانه بنا شدهاند به این منظور که چیستی ترس را بیاموزند.
از این رو علت محبوبیت چشمگیر این فیلمها مکانیزه بودن و فرم آنها نیست، به دلیل سوتفاهم هم محبوب نشدهاند. دلیل محبوبیت آنها صرفاَ این واقعیت است که عموم مردم زندگی خود را در آنها بازمیشناسند.