
زیرورو کردن کمد لباس
طراحی و انتخاب لباس فاسبیندر
ابی بندر
سارا دلشاد
تاریخ انتشار: ۱۳۹۶-۰۲-۰۴
سبک میتواند به عناصر متعددی از صحنه وابسته باشد، اما نمادهای زیباییشناختی فاسبیندر حتی با یک نگاه اجمالی نیز قابل تشخیصاند: کاراکترهای فیلمهای او بهراستی مانند کاراکترها هستند. آنها به طور متمایز و گاه جسورانهای لباس بهتن میکنند. بخش اولِ مجموعهی "مروری بر زندگی و آثار هنرمندان" مجلهی Film Society که آثار سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ را مورد بررسی قرار میدهد، فرصت خوبی را فراهم میکند برای بررسی این که چطور فیلمهای به ظاهر متفاوت از مجموعه آثار متنوع یک هنرمند میتوانند از لحاظ طراحی لباس و سبکپردازی بررسی شوند. اشک های تلخ پترا فون کانت (۱۹۷۲) با حضور بازیگرانی که همگی زن هستند و همراه با شخصیتی که طراح لباس اسم و رسمداری است که با پیراهنهای رسمیِ دست و پاگیر و کلاهگیسهای گوناگون خود را میآراید، روشنترین نمونه برای مثال زدن از طراحی لباس در این مجموعه است. با اینکه موضوع طراحی و انتخاب لباس این فیلم پیش از این در صفحات دیگر همین مجله (Film Comment) به طرز هوشمندانهای مطرح شدهاند، اما در فیلمهای نیمه اول دوران کاری پربار و افسانهای فاسبیندر نیز کمبود توجهی به لباس وجود ندارد.
از فاحشه مقدس برحذر باش (۱۹۷۰)، ورود پرشوری در مجموعه فیلمهایِ در مورد فیلمسازی است. بازیگران و دستاندرکاران یک فیلم در یک هتل اسپانیایی دور هم جمع شدهاند و منتظر ورود کارگردانشان، جف (با بازی لو کستل)، و ادی کنستانتین، در نقش خودش، هستند. در این فیلم خبری از ایدهآلسازی فرآیند فیلمسازی نیست. جف آدم تند و بدزبانی است. بیشتر بازیگرها با ملالت چشمنوازی طول راهروهای هتل را میپیمایند. این آن شور و هیجانی نیست که از پشت صحنهی فیلمها انتظار داریم. در یکی از بهیاد ماندنیترین لحظههای آخر فیلم، کاراکترها بیرون از هتل کنار آب به روی هم افتاده و آرمیده اند؛ کپهای از اندامهای نیمهپوشیده در لباسهایی کوتاه و بدننما با رنگهای لطیف. چه بسا تنها لحظهی فیلم که همه چیز در آن آرام بهنظر میرسد همین لحظه باشد، چرا که در بیشتر صحنههای فیلم، کاراکترها با یکدیگر بدرفتاری میکنند، زنان بارها سیلی میخورند و پیالههای مشروب روی زمین پرتاب شده و به طرز کارتونی شکلی همانجا رها میشوند. اما همین کاراکترها ظاهر خوبی دارند، و هالهای از خونسردی میافکنند که اجازه نمیدهد از ناپسندی آنها ملول و دلزده شویم.
از فاحشه مقدس بر حذر باش در حالتی از نمای رخوت وارِ عجیبوغریب و سراسر جیغ و فریاد (که بسیاری از آنها از دهان خود فاسبیندر بیرون میآید) اجرا میشود، چنانکه دوربین بر روی قابهای ثابت (تابلو) دستههایی از افراد میچرخد که به نوبت پیچ و تاب میخورند (مثل آن دختر لباس کوتاه و طرح Pucci پوشی که اغلب این کار را در فیلم انجام میدهد)، دعوا میکنند، نوازش میکنند و میبوسند، و سخنچینی میکنند. لباسهای چشمگیر توجه ما را به خود جلب کرده و به عنوان نقاط کانونی صحنههایی عمل میکنند که در صورت کانونی نبودشان ممکن بود شاهد صحنههایی مملو از اطلاعات بصری باشیم. شخصیتهای تندخو لباسهایی با رنگ جذاب به تن کردهاند؛ لباسهایی با تم رنگ جواهری برای بیشتر زنان و کتوشلوارهای شیک و روشن برای کنستانتین و فاسبیندر. شیوهی آرایش منظم کاراکترها همچون مهرههای شطرنج که گاهی اوقات مربوط به صحنههای بدون دیالوگ فیلم (موزون با آهنگهای لئونارد کوهن) است، عکسهای مُد آن دوران و به ویژه عکسهای دبورا تربویل را تداعی میکند (کسی که به نوبهی خود از تاثیر فاسبیندر بر آثارش سخن میگفت). نمیتوان مطمئن بود که آیا فاسبیندر چنین عکسهایی را نگاه میکرده یا نه اما شناخت او از اسطورهشناسی هالیوودی بر ما آشکار و مشهود است. در حوالی زمان ساخت همین فیلم و در حین ساخت فیلم بعدی یعنی تاجر چهارفصل (۱۹۷۱)، فاسبیندر بیست فیلم از داگلاس سیرک را تماشا کرد. شاید روش سبکپردازی این دو فیلمساز از هم متفاوت باشند (با اینکه از فاحشه مقدس برحذر باش واجد طغیانهای عاطفی است اما یک ملودرام نیست)، اما سیرک کسیست که از لباسهای جلوهگر و انفجار رنگهای شهوتانگیز به طرزی استادانه استفاده میکند. نمایی از فیلم از فاحشه مقدس برحذر باش که در آن یکی از زنانِ همواره بازیچهی دستِدیگران پیراهن خونینرنگی پوشیده و در حالیکه با درماندگی و نگاهی خیره با آبهای کریستالگونهی دریا احاطه شده است، کیفیتِ "رنگ به مثابهی عاطفه"ای دارد که تأثیر سیرک را نشان میدهد و این امر را با این واقعیت که این لحظه یکی از معدود لحظههایی است که از صحنههای پرجمعیتِ فیلم خود را بیرون میکشد، بیش از پیش قدرتمندتر میسازد. آشکارتر از آن موردِ هانا شیگولا، ستارهی دنیای فیلمهای فاسبیندر، است که در این فیلم اغلب در لباسهای یقهباز سفید و به طرز خطرناکی کوتاه دیده میشود. این نوع پوشش او، توأم با موی بلوند کُرکی و فردار، و چهرهی معصومانه و کودکانهش یادآور مرلین مونروی همواره ژولیده برای سالهای ۱۹۷۰ است. هانا (همانطور که کاراکتر فیلم هم به همین نام است) شخصیتی معماگونه دارد. او دیگران را تماشا و بوسههایی با کنستانتین ردوبدل میکند، اما رابطهی این دو نفر کاملن بر ما آشکار نمیشود. در یکی از قابهای آخر فیلم، هانا خیالبافانه در لباس سفیدش میخرامد و غرق در دنیای خودش است. او به جف میگوید "تصورم از مارلین دیتریش یک زن یخی و سرد مثل زنان تاجر است". او از شمایلنگاری افسون سینما آگاه است، و گرچه ممکن است شناخت شخصیتش مشکل باشد، اما گرمتر از برخی فیگورهای دیگرِ این فیلمِ بی اندازه پرخاشگر و در عین حال اغواگر است.
در تاجر چهارفصل، شیگولا دوباره جلوهی یک شمایل سینمایی را بهخود میگیرد. اما او این بار با کت و دامنهای خوشدوخت و موهای جمعکردهش ما را به یاد زنان فیلم نوار میاندازد. او خواهر هانس است، مردی که از جنگ به خانه برگشته و میوهفروش می شود. هر نوع یونیفرمی که هانس پیش از این در جنگ میپوشیده حالا جایش را یک پیراهن چهارخانه گرفته است که همواره آن را در حالیکه برای فروش اجناسش با صدایی بلند و آوازخوان دوره گردی میکند، به تن دارد. شغلش چندان آبرومندانه نیست و خانوادهی بورژوای او را دلسرد کرده است. همسرش، ایرمگارد، از اون قدبلندتر و لاغرتر است و اغلب در نمای نزدیک نشان داده میشود تا چهرهی سنگی و سرد، و لبهای غنچهی قرمزش درجهای از ملودرام را منتقل کند. مانند بسیاری زنان فیلم از فاحشه مقدس برحذر باش، ایرمگارد قربانی خشونت مردانه است و هرازگاهی از هانس سیلی میخورد. اما او مانند کاراکترهای فیلم قبلی بیحال و پژمرده نیست. بلکه مادریست که تلاش دارد زندگی خود را سروسامانی دهد. او مانند بسیاری از کاراکترهای فیلمهای خارجی قدیمی آراسته لباس میپوشد- غریبگی و سن و سال میتواند حتی لباسهای معمولی را خیرهکننده جلوه دهد- و اغلب لباسهای قرمز و آبی به تن دارد. هنگامیکه برای نخستین بار او را میبینیم، پیراهن بلند و چهارخانهی آبی و قرمز پوشیده و در حال تنظیم کردن کش جوراب (عملی که بسته به موقعیت میتواند اغواکننده و یا ضروری باشد) و عینک خود است. به نظر میآید تنها هنگامی عینک به چشم دارد که بیرون از خانه و در حال کمک کردن در دکهی میوهفروشی است، چه بسا به عنوان اسبابی برای پاییدن هانس، چرا که او مردی خیانتکار است. ایرمگارد در موقعیتهای مکرر در سراسر فیلم پیراهن چهارخانه به تن دارد، و کاراکترهای دیگر هم لباسشان ثابت است که این امر درجهای از راستنمایی را به وجود می آورد. تاجر چهارفصل برشی از زندگیست که سبک در آن نسبت به فیلم از فاحشه مقدس برحذر باش نقش کمرنگتری دارد و از مُد بیشتر برای دلالت بر روزمرگی استفاده میکند تا اینکه بخواهد تابلوهای چشمگیر بیافریند.
تنها دو سال بعد از آن، فاسبیندر دنیا روی یک سیم (۱۹۷۳) را ساخت، یک فیلم علمی-تخیلی و فلسفیِ دو بخشی در دنیایی بسیار دورتر از فیلمهای ماقبلش. دنیا روی یک سیم همانند اشکهای تلخ پترا فون کانت پر است از لباس و گریمهای وحشی، و شاهد خشونت چشمگیری در بسیاری از زنانِ این فیلم هستیم. از فاحشه مقدس برحذر باش و همینطور دنیا روی یک سیم به واسطهی برخی از لباسهایشان اشارهای تلویحی دارند به سینمای کلاسیک هالیوود. اوا ولمار، دختر یک دانشمند که در اتفاق مرموزی مرده است، یک ژاکت پلنگی به تن میکند که با کلاه و جوراب شلواری درزدارش همخوانی دارد. کاراکتر دیگر، مایا، به طرز گیرایی به سبکی طراحی شده است که هم زمان پرترهی فریبندگی هالیوودی و دیوید بوئی را تداعی میکند. چنین لباسهایی برای ایجاد یک برهم کنش خیرهکننده با صحنههای رتروفوتوریستی[1] فیلم، مملو از آینهها، مبلمان منحنی شکل، نورِ آبی فروزان، و لوازم برقی بزرگ و جاگیر، مناسب هستند. آنچه که قدرتمندتر از هر چیز دیگری این فیلم ها را به هم پیوند میدهد جنبهی زیباییشناسی هدفمندشان است و در حالیکه موضوع طراحی و انتخاب لباس فاسبیندر، با در نظر گرفتن نتیجهی ستایش برانگیز آن، هنوز شایسته و سزاوار تفکر و نوشتن بیشتر است، شاید بهترین کار این باشد که این نوشته را با جملات یکی از کاراکترهایش به پایان ببریم. نزدیکیهای پایان فیلم از فاحشه مقدس برحذر باش، جف نظرش را در مورد نحوهی نورپردازی فیلم مطرح میکند. او نوری با "تنش ساختگی" می خواهد. در فیلمهای فاسبیندر لباسها نمایانگر تنش هستند: سخت در برابر نرم، طبیعی در برابر ساختگی، فیگور ملبس در برابر پسزمینه. جف اینطور ادامه میدهد: "مهم نیست اگر این نور غیرطبیعی به نظر برسد." با نگاهی به کاراکترهای درون تصویر، کاری از دستمان بر نمیآید جز اینکه با این حرف جف موافق باشیم.
1 رتروفوتوریسم جریانی است در هنرهای خلاق که تأثیر تصویرهایی از آینده که در دوران قبل تر تولید شده اند را نشان می دهد. م