

فیلم نامرئی
علی پورآذر
تاریخ انتشار: ۱۳۹۸-۰۴-۲۴
تنها ایدهای که برای ساختن «فیلم نامرئی» داشتم این بود که ترس و وحشت یک دوره تاریخی را به زبانی سینمایی ترجمه کنم.
از بین فیلمهایی که دیدم چهار فیلم را انتخاب کردم: آخرین لحظه، افسون، شب حادثه و دلار. هر چهار فیلم در سال ۶۷ تولید شدند و همگی مایههایی دلهرهآور داشتند. البته دلهرهای اخته و سادهلوحانه. منبع ترس و دلهرهی این فیلمها یا مردان کراوتی دیوانه و احمقی بودند که از ابتدا محکوم به نابودیاند یا آدمهایی گول خورده و لغزش کرده که در نهایت به آغوش جامعه بازمیگشتند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشد (برای آشنایی بیشتر با بیگانهها و بدمنها در سینمای دههی ۶۰ ایران مقالهی «سوسن تسلیمی علیه ربایندگان جسم» نوشتهی البرز محبوبخواه را در سایت ویتاسکوپ بخوانید).
تا اینجای کار همچنان روایت یا قصهای برای ساختن فیلمم در سر نداشتم. فقط میخواستم این چهار فیلم را مثله کنم و دوباره پلانها را کنار هم بچینم تا این بار همه چیز به خیر نگذرد و آدمها غرق در تاریکی و نابودی شوند آنطور که باید در این فیلمها اتفاق میافتاد و نیافتاد، آن طور که بیرون از این فیلمها اتفاق افتاده بود.
بعد از بارها دیدن این فیلمها متوجه زنجیرهای از ارتباطات و اشتراکات بین فیلمها و ایدهی اولیهام شدم. شبکهای از تارهایی مرموز که فیلمها را به هم وصل میکرد کمکم مجسم شد. اولین اشتراکی که پیدا شد استفاده از تلفن در این فیلمها بود. مدام به آدمها در این فیلمها تلفن میزنند. تلفنهایی نگرانکننده و گاه ناشناس و ناگهانی. در جایی در یکی از فیلمها کسی پشت تلفن میگوید: «هیچ حادثهای رو نمیشه برای همیشه مخفی کرد».
باید اعتراف کنم که من برای ساختن این فیلم زحمت خاصی نکشیدم. فیلم خودش خودش را ساخته. من فقط مثل یک شمن که رازهای جنگلی تاریک را کشف میکند، رازهایی که ارواح در گوشش زمزمه میکنند، راز این پازل را کشف کردم و اجزائش را کنار هم قرار دادم و درنهایت با اضافه کردن کاتالیزورهایی به این پلانها، «فیلم نامرئی» ساخته شد.